#۷۰
#رمان_سیمگون
باهم سوار اسانسور شدیم....
دفعه ی قبلی که باهم تواسانسور بودیم ازم خواست باهاشون برم شمال....
حالا داریم باهم میریم سر قرار....ارس از توآینه نگام کرد بازم یه استایل تیره...در برابر من کاملا تضاد بود....
دراسانسور باز شدو وارد محیط رستوران شدیم...
ارس رفت سمت تراسش و گفت
-...فضای باز بیشتر دوست دارم
+...منم
دستشو پشت کمرم گذاشت و توفاصله نزدیکی گفت
-...خوبه پس تواین مورد تفاهم داریم
محیط تراس نسبت به داخل رستوران تاریک و تیره تر بود ولی حسابی دنج و صمیمی....
گوشه ترین میز برای مابود پشت سرمون دیوار و فاصله ی میزهاهم از هم زیاد بود
روبروی هم نشستیم وارس گفت
-...اگه سردت شد بگو بریم داخل
+...نه فعلا که هوا خوبه
-...ازدواجت با پسرخالت به کجارسید؟
+...اوف در مورد اون حرف نزنیم اعصابمو خورد میکنه...فعلا که به جایی نرسیده نخواهدم رسید
-...خوبه پس
بینمون سکوت شدودوباره این ارس بود که باحرفش سکوت بینمون رو شکست
-...چرا دانشگاه نرفتی؟
+...تمرکز لازم برای خوندن کنکور نداشتم
دراصل باید میگفتم نمیذاشتن که تمرکز داشته باشم...من همیشه درس خوندن رو دوس داشتم اما انقدر اذیتای اون آدم زیاد شده بود که کل وجودم رو فقط ترس و فکر فرار گرفته بود....نمیتونستم بخونم حتی وقتی میخوندمم توذهنم نمیموند....
با تکون دست ارس جلوی صورتم به خودم اومدم
نگاهه عمیقی بهم انداخت و گفت
-...شنیدی چی گفتم؟
+...نه یلحظه حواسم پرت شد چی گفتی؟
مکث کرد نگاهی به دستامون که روی میز بود انداخت
-...میخوام دستتو بگیرم
دوباره نگام کرد انگار منتظر تایید من بود....قبل ازاینکه مغزم پردازش کنه سرتکون دادم و چندثانیه بعد گرمای دست ارس روی دستام نشست....
دستای سردم....سرانگشتشو نرم روی پوستم کشید و گفت
-...خیلی سردی مطمعنی نمیخوای بریم داخل؟
+...آره از فضای بسته خوشم نمیاد....دستام اکثر اوقات سردن ولی سردم نیست
نوازش دستم رو ادامه داد و حس کردم دستم گرم تر شد
دستای بزرگ ارس حسابی گرم بودن
-...چرا تمرکزنداشتی؟ تواین سن تنها چیزی که میشه بهش فکرکرد همینه....
لبامو بهم فشردم که حرفی ناخواسته نزنم که خودمو لو بدم
+...خسته بودم از درس خوندن....همین
ارس دوباره نگاهشو به چشمام دوخت....نگاهی که نمیشد ازش چشم برداری
-...باشه....حالا که ورزشو دوس داری پس جدی ادامه بده....توهمین حرفه خودتو قوی کن
+...سعیمو میکنم
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله.
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
باهم سوار اسانسور شدیم....
دفعه ی قبلی که باهم تواسانسور بودیم ازم خواست باهاشون برم شمال....
حالا داریم باهم میریم سر قرار....ارس از توآینه نگام کرد بازم یه استایل تیره...در برابر من کاملا تضاد بود....
دراسانسور باز شدو وارد محیط رستوران شدیم...
ارس رفت سمت تراسش و گفت
-...فضای باز بیشتر دوست دارم
+...منم
دستشو پشت کمرم گذاشت و توفاصله نزدیکی گفت
-...خوبه پس تواین مورد تفاهم داریم
محیط تراس نسبت به داخل رستوران تاریک و تیره تر بود ولی حسابی دنج و صمیمی....
گوشه ترین میز برای مابود پشت سرمون دیوار و فاصله ی میزهاهم از هم زیاد بود
روبروی هم نشستیم وارس گفت
-...اگه سردت شد بگو بریم داخل
+...نه فعلا که هوا خوبه
-...ازدواجت با پسرخالت به کجارسید؟
+...اوف در مورد اون حرف نزنیم اعصابمو خورد میکنه...فعلا که به جایی نرسیده نخواهدم رسید
-...خوبه پس
بینمون سکوت شدودوباره این ارس بود که باحرفش سکوت بینمون رو شکست
-...چرا دانشگاه نرفتی؟
+...تمرکز لازم برای خوندن کنکور نداشتم
دراصل باید میگفتم نمیذاشتن که تمرکز داشته باشم...من همیشه درس خوندن رو دوس داشتم اما انقدر اذیتای اون آدم زیاد شده بود که کل وجودم رو فقط ترس و فکر فرار گرفته بود....نمیتونستم بخونم حتی وقتی میخوندمم توذهنم نمیموند....
با تکون دست ارس جلوی صورتم به خودم اومدم
نگاهه عمیقی بهم انداخت و گفت
-...شنیدی چی گفتم؟
+...نه یلحظه حواسم پرت شد چی گفتی؟
مکث کرد نگاهی به دستامون که روی میز بود انداخت
-...میخوام دستتو بگیرم
دوباره نگام کرد انگار منتظر تایید من بود....قبل ازاینکه مغزم پردازش کنه سرتکون دادم و چندثانیه بعد گرمای دست ارس روی دستام نشست....
دستای سردم....سرانگشتشو نرم روی پوستم کشید و گفت
-...خیلی سردی مطمعنی نمیخوای بریم داخل؟
+...آره از فضای بسته خوشم نمیاد....دستام اکثر اوقات سردن ولی سردم نیست
نوازش دستم رو ادامه داد و حس کردم دستم گرم تر شد
دستای بزرگ ارس حسابی گرم بودن
-...چرا تمرکزنداشتی؟ تواین سن تنها چیزی که میشه بهش فکرکرد همینه....
لبامو بهم فشردم که حرفی ناخواسته نزنم که خودمو لو بدم
+...خسته بودم از درس خوندن....همین
ارس دوباره نگاهشو به چشمام دوخت....نگاهی که نمیشد ازش چشم برداری
-...باشه....حالا که ورزشو دوس داری پس جدی ادامه بده....توهمین حرفه خودتو قوی کن
+...سعیمو میکنم
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله.
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709