#۷۲
#رمان_سیمگون
چشمک مخصوص خودشو زدوگفت
-...بزودی متوجه میشی خودت....
نگاهی به ساعت گوشیم انداختم نباید دیر برمیگشتم خونه
+...من باید برگردم
-...مشکلی نیست....تومسیر بازم حرف میزنیم
هردو همزمان بلند شدیم
ارس رفت حساب کنه منم کیف و شالمو مرتب کردم وقتی برگشت با گوشیش مشغول بود
دستشو با فاصله خیلی کمی پشت کمرم گذاشت و گفت
-...بریم
اینبار وقتی در اسانسور بسته شد به تصویرمون توآینه نگاه نکردم ولی سنگینی نگاهه ارس رو حس میکردم
خودمو با بند کیفم سرگرم کردم وهمینکه اسانسور ایستاد سرمو بلند کردم
فاصله کم صورتامون چیزی بود که نمیشد ازش چشم پوشی کرد
کوتاه نفس کشیدم و بوی عطرش مشاممو پرکرد...
نگاهم اومد بالاتر و باهم چشم توچشم شدیم...چشمایی که پراز خواستن بود و ضربان قلبمو نامیزون میکرد....
در باز شد و باعث شد از جا بپرم...بازم این ارس بود که زودتر به خودش اومد هم گام باهم رفتیم سمت ماشین.....
به محض اینکه از پارکینگ خارج شدیم ارس یه گوشه نگه داشت و گفت
-...یه زنگ بزنم ببینیم مهتاب رفت یانه!
+...ولی ازکجامعلوم که به توراستشو بگن؟اصلا اوناکجان که توانقدر بهشون مسلطی؟
ارس مکث کردو گفت
-...کسی که مهمونی گرفته دوست مشترک منو ازاد هست...منم دعوت بودم...حالا میخوای بفهمی دوستت راستشو گفته یانه؟
سرتکون دادم و ارس تماس گرفت گوشیو روی اسپیکر گذاشت
صدای مردونه ای جواب داد ارس گفت
-...آزاد و مهتاب اومدن؟
+...بله ولی همراه دوم باهاشون نبود
-...باشه ممنون خدانگهدار
گوشی رو قطع کردو به من نگاه کرد...
+...ولی من هنوزم نمیدونم چرا مهتاب به من دروغ گفت؟
-...چون میخواد تورو هم بازیچه ی آزاد کنه مثل خودش....
سکوتی که بینمون برقرار شد توش کلی حرف داشت ارس حرکت کرد و من همچنان ساکت به خیابونا نگاه میکردم
باید حرفشو باور میکردم؟
+...چطوری حرفتو باور کنم؟ من چیز بدی ازمهتاب ندیدم
-...پس منتظر باش بزودی میبینی....فقط مواظب باش بازیچشون نشی
بامکث گفتم
+...آزاد به توچیزی گفته؟ توچیزی میدونی؟
-...آزاد در مورد روابطش چیزی به من نمیگه...ماباهم متفاوتیم...تنهاچیزی که میدونم اینه که آزاد خودشو محدود به یه نفر نمیکنه....و اگه کسی مثل مهتاب بخواد با آزاد باشه باید این مدل رابطه رو قبول کنه
+...منظورت از این مدل رابطه ؟
-...آره برفین دقیقا همونی که توذهنته....رابطهای چند نفره سه چهار یا حتی گاهی بیشتر....
+...نمیتونم باور کنم
-...حق داری....ولی حقیقت اینه
+...یعنی مهتاب الان توهمچین رابطه ای هست ؟
-...به احتمال زیاد...تورو هم میخواد وارد رابطشون کنه
هینی گفتم و واقعا از تصور چیزی که ارس گفت به خودم لرزیدم....
-...دخترا بهتر میتونن اعتماد همو جلب کنن...جوری تورو کم کم وارد رابطشون میکنه که فقط وقتی به خودت میای که دقیقا وسط رابطشونی....آزاد هیچوقت سعی نمیکنه کسیو برای این مدل رابطه قانع کنه دخترا زحمتشو میکشن....
باورش خیلی سخت بود....کسی که به عنوان دوستم میشناختمش همچین چیزیو داشت تجربه میکرد....و میخواست منم آلوده کنه....
با تردید به ارس نگاه کردم
مصمم و جدی داشت رانندگی میکرد....
انقدر این موضوع غیرعادی بود که نمیتونستم حرفشو قبول کنم....شاید فقط میخواد منو از آزاد دور کنه برای همین این حرفا رو میزنه....
یا شایدم از مهتاب خوشش نمیاد....چون چندین بار گفته که دوست خوبی نیست....
نزدیک خونه بودیم که ارس گفت
-...چیزی به مهتاب نگو که خبرداری رفته مهمونی و اینا
گیج گفتم
+...چرا؟
-...مگه نمیگی باورت نمیشه؟ چیزی به روش نیار تاحرفای من بهت ثابت شه قطعا خیلی زود یه حرکتی میزنه که خودت متوجهش میشی
نمیخواستم بعد اینهمه کمکی که به من کرده حس کنه بهش اعتماد ندارم یا فکر میکنم حرفاش دروغ برای همین زود گفتم
+...راستش این موضوع انقدر غیر واقعیه که هرکس دیگه ای هم باشه باورش نمیشه....
-...میدونم حق داری...منم میخوام فقط مطمعن شی...همین
+...باشه مرسی....همین سرکوچه نگه داری اوکیه...داخل کوچه نریم...
-...باشه....هرجاگفتی نگه دارم
ماشین رویه گوشه نگه داشت دستشوسمتم دراز کرد و گفت
-...شب خوبی بود امیدوار باشم به تکرارش؟
این رمان کامل شده دوستان. فایل کاملش روی اپلیکیشن #باغ_استور موجوده کافیه برنامه رو نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇 رمان اونجا کامله.
نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709