📖 کتاب «در پیرامون ادبیات»
🖌 احمد کسروی
📝 نشست یکم : معنی «ادبیات» و تاریخچهی آن واژه (یک از هشت)
از دستهی بدخواهان [1] بارها سخن راندهایم و شما آنها را میشناسید. چیزی که میباید بدانید آنست که در هر رشته از کارهای کشور ، آنان دست داشتهاند و در همه جا زهر خود را فروریختهاند. از جمله فرهنگ و کارهای فرهنگی میدانگاه پهنی برای کوششهای بدخواهانهی آنان بوده که میباید گفت راهی نزدیک و یکسر برای آشفتن اندیشهها و آلودن خیمهای[خصلت] مردم در دست داشتهاند.
در این زمینه یکی از دستاویزهای آنان «ادبیات» بوده و خود داستانیست که در این زمینه به چه نیرنگهایی برخاستهاند. من میخواهم در این زمینه چند نشست گفتگو کنیم و در این نشست سخن ما از معنی «ادبیات» و از تاریخچهی شگفتی که این واژه پیدا کرده خواهد بود.
«ادبیات» چیست؟. «ادب» واژهی عربیست و ما میباید معنی آن را از کتابهای عربی بجوییم. آنچه من میدانم «ادب» درمیان عرب باین معنی میبوده که کسی سخنانش آراسته باشد. همه میدانیم که سخن بدو گونه تواند بود : یکی بیآرایش و ساده همچون سخنان روستاییان و بازاریان و دیگران. دیگری آراسته همچون گفتار سخنرانان و شاعران و نویسندگان. خود شما یک بار سخن ساده رانید و یک بار دربند آراستن آن بوده باستواری و شیواییش کوشید و یا آرایشهایی ـ از سجع ، جناس ، تشبیه ، مَثَل ، مانند اینها ـ بآن افزایید. این آراستن سخن یا سخنآرایی نامش «ادب» میبوده.
این هم نخست ساده میبوده و اندازه میداشته. مثلاً این سخن که در کتابها بنام امام علی بن ابیطالب نوشته شده :
«لاتکن حلواً فتأکل و لامراً فتلفظ»
سخنی آراسته بوده. میخواسته بگوید : «نه چندان نرمخو باش که زبونت گیرند و نه چندان تندخو باش که ازت دوری گزینند». این معنی را با مثلی توأم گردانیده چنین گفته : «شیرین مباش که بخورندت و تلخ مباش که دور اندازندت». در یک جملهی کوتاه ، هم معنی را رسانیده و هم مثلی که بجای دلیلست برایش یاد کرده. آنگاه جمله نیز استوار و شیواست.
در آغاز اسلام بیشتر مسلمانان به پیروی از قرآن و گفتههای پیغمبر بکوتاهی و پرمغزی سخنان خود کوشیدندی و گفتههاشان آراسته و استوار بودی.
در تاریخ ایران ما مَثلی دیگر برای این معنی پیدا میکنیم : رستم سپهبد خراسان که در قادسیه آن جنگ تاریخی را با عرب کرد و شکست خورد و کشته شد ، از کسانی میبوده که سخنان خود را با مثل میآراسته. از جمله در همان داستان قادسیه ، پیش از جنگ ، هنگامی که نمایندگان عرب برای گفتگو بنزد او آمدند ، رستم با آنان بسخن پرداخته چنین گفت :
داستان ما با شما داستان آن باغبانست که روزی در باغ درمیان تاکها شغالی دید که از انگورها میخورد. باکی ننمود با خود گفت : مگر یک شغال چه اندازه انگور تواند خورد؟!. لیکن فردا دید آن شغال بشغالان دیگر آگاهی داده و آنها دسته بسته رو بباغ آوردهاند. اینبود دست بچماق برده بر سر شغالان تاخت و آنان را از باغ بیرون گردانید. شما نیز کشوری خشک و بیبار میدارید و کسانی از شما بخاک ما آمدند و در جاهای سبز و بارده نشیمن ساختند. ما باک ننموده گفتیم : گروه کمیند و چه زیانی بما خواهند داشت؟!. ولی همانا که آنان خوشیهای خاک ما را بشما آگاهی دادهاند و از آن بوده که بدینسان دسته بسته تاخت آوردهاید.
خود جملههای فارسی رستم از میان رفته. ما ترجمهی عربی آن را در کتاب طبری مییابیم و من هرچه از خواندن آن کتاب بیادم مانده بوده بشما بازگفتم. با اینهمه دیگرگردانیها ، آراستگی و شیرینی سخنان از میان نرفته و خود مثل نیکی برای معنی «ادب» میباشد.
اینها چیزهای سادهایست. این گویندگان خواستشان بازنمودن معنیها میبوده و در آن میان آرایشهایی بسخن خود میافزودهاند. لیکن سپس کسانی برخاستهاند که آن را از سادگی بیرون بردهاند و «فنونی» برای آن ـ از معانی و بیان و بدیع و عروض و قافیه و مانند اینها ـ پدید آوردهاند که «علوم ادبیه» نامیدهاند.
این بار سخنآرایی ـ یا بهتر گوییم : بازی کردن با سخن ـ خود خواستی[هدف] گردیده. کسانی بسخن میپرداختهاند ـ چه با شعر و چه با نثر ـ تنها برای اینکه آن را بیارایند.
هرچه از آغاز اسلام دورتر میشدهاند و خردها سستتر میگردیده این سخنبازی برواج میافزوده است. صدها بلکه هزارها قصیده و کتابِ بیهوده بیرون ریختهاند که از نمونههای آنها «قصیدههای بدیعیه» (1) و «مقامات حریری» است.
در این باره میدان سخن بسیار فراخست و من چون خواستم گفتگو از زبان عربی نیست گزارده میگذرم. آنچه میباید بگویم آنست که این سخنبازی ، با همهی رواجش ، کاری بیارج شمارده میشده (و میبایست شمارده شود) ، و کسانی که بآنها میپرداختهاند ، چه شاعران و چه دیگران ، آبرویی درمیان خردمندان ، یا ارجی درمیان مردم نمیداشتهاند. مفتخوارانی در شمار دیگر مفتخوران میبودهاند.
👇
🖌 احمد کسروی
📝 نشست یکم : معنی «ادبیات» و تاریخچهی آن واژه (یک از هشت)
از دستهی بدخواهان [1] بارها سخن راندهایم و شما آنها را میشناسید. چیزی که میباید بدانید آنست که در هر رشته از کارهای کشور ، آنان دست داشتهاند و در همه جا زهر خود را فروریختهاند. از جمله فرهنگ و کارهای فرهنگی میدانگاه پهنی برای کوششهای بدخواهانهی آنان بوده که میباید گفت راهی نزدیک و یکسر برای آشفتن اندیشهها و آلودن خیمهای[خصلت] مردم در دست داشتهاند.
در این زمینه یکی از دستاویزهای آنان «ادبیات» بوده و خود داستانیست که در این زمینه به چه نیرنگهایی برخاستهاند. من میخواهم در این زمینه چند نشست گفتگو کنیم و در این نشست سخن ما از معنی «ادبیات» و از تاریخچهی شگفتی که این واژه پیدا کرده خواهد بود.
«ادبیات» چیست؟. «ادب» واژهی عربیست و ما میباید معنی آن را از کتابهای عربی بجوییم. آنچه من میدانم «ادب» درمیان عرب باین معنی میبوده که کسی سخنانش آراسته باشد. همه میدانیم که سخن بدو گونه تواند بود : یکی بیآرایش و ساده همچون سخنان روستاییان و بازاریان و دیگران. دیگری آراسته همچون گفتار سخنرانان و شاعران و نویسندگان. خود شما یک بار سخن ساده رانید و یک بار دربند آراستن آن بوده باستواری و شیواییش کوشید و یا آرایشهایی ـ از سجع ، جناس ، تشبیه ، مَثَل ، مانند اینها ـ بآن افزایید. این آراستن سخن یا سخنآرایی نامش «ادب» میبوده.
این هم نخست ساده میبوده و اندازه میداشته. مثلاً این سخن که در کتابها بنام امام علی بن ابیطالب نوشته شده :
«لاتکن حلواً فتأکل و لامراً فتلفظ»
سخنی آراسته بوده. میخواسته بگوید : «نه چندان نرمخو باش که زبونت گیرند و نه چندان تندخو باش که ازت دوری گزینند». این معنی را با مثلی توأم گردانیده چنین گفته : «شیرین مباش که بخورندت و تلخ مباش که دور اندازندت». در یک جملهی کوتاه ، هم معنی را رسانیده و هم مثلی که بجای دلیلست برایش یاد کرده. آنگاه جمله نیز استوار و شیواست.
در آغاز اسلام بیشتر مسلمانان به پیروی از قرآن و گفتههای پیغمبر بکوتاهی و پرمغزی سخنان خود کوشیدندی و گفتههاشان آراسته و استوار بودی.
در تاریخ ایران ما مَثلی دیگر برای این معنی پیدا میکنیم : رستم سپهبد خراسان که در قادسیه آن جنگ تاریخی را با عرب کرد و شکست خورد و کشته شد ، از کسانی میبوده که سخنان خود را با مثل میآراسته. از جمله در همان داستان قادسیه ، پیش از جنگ ، هنگامی که نمایندگان عرب برای گفتگو بنزد او آمدند ، رستم با آنان بسخن پرداخته چنین گفت :
داستان ما با شما داستان آن باغبانست که روزی در باغ درمیان تاکها شغالی دید که از انگورها میخورد. باکی ننمود با خود گفت : مگر یک شغال چه اندازه انگور تواند خورد؟!. لیکن فردا دید آن شغال بشغالان دیگر آگاهی داده و آنها دسته بسته رو بباغ آوردهاند. اینبود دست بچماق برده بر سر شغالان تاخت و آنان را از باغ بیرون گردانید. شما نیز کشوری خشک و بیبار میدارید و کسانی از شما بخاک ما آمدند و در جاهای سبز و بارده نشیمن ساختند. ما باک ننموده گفتیم : گروه کمیند و چه زیانی بما خواهند داشت؟!. ولی همانا که آنان خوشیهای خاک ما را بشما آگاهی دادهاند و از آن بوده که بدینسان دسته بسته تاخت آوردهاید.
خود جملههای فارسی رستم از میان رفته. ما ترجمهی عربی آن را در کتاب طبری مییابیم و من هرچه از خواندن آن کتاب بیادم مانده بوده بشما بازگفتم. با اینهمه دیگرگردانیها ، آراستگی و شیرینی سخنان از میان نرفته و خود مثل نیکی برای معنی «ادب» میباشد.
اینها چیزهای سادهایست. این گویندگان خواستشان بازنمودن معنیها میبوده و در آن میان آرایشهایی بسخن خود میافزودهاند. لیکن سپس کسانی برخاستهاند که آن را از سادگی بیرون بردهاند و «فنونی» برای آن ـ از معانی و بیان و بدیع و عروض و قافیه و مانند اینها ـ پدید آوردهاند که «علوم ادبیه» نامیدهاند.
این بار سخنآرایی ـ یا بهتر گوییم : بازی کردن با سخن ـ خود خواستی[هدف] گردیده. کسانی بسخن میپرداختهاند ـ چه با شعر و چه با نثر ـ تنها برای اینکه آن را بیارایند.
هرچه از آغاز اسلام دورتر میشدهاند و خردها سستتر میگردیده این سخنبازی برواج میافزوده است. صدها بلکه هزارها قصیده و کتابِ بیهوده بیرون ریختهاند که از نمونههای آنها «قصیدههای بدیعیه» (1) و «مقامات حریری» است.
در این باره میدان سخن بسیار فراخست و من چون خواستم گفتگو از زبان عربی نیست گزارده میگذرم. آنچه میباید بگویم آنست که این سخنبازی ، با همهی رواجش ، کاری بیارج شمارده میشده (و میبایست شمارده شود) ، و کسانی که بآنها میپرداختهاند ، چه شاعران و چه دیگران ، آبرویی درمیان خردمندان ، یا ارجی درمیان مردم نمیداشتهاند. مفتخوارانی در شمار دیگر مفتخوران میبودهاند.
👇