‼️
چرا ماکیاولی، چرا باز هم ماکیاولی،
چرا الیالابد ماکیاولی؟⁉️
📒بیآنکه طفره بروم یا خود را به زحمت طرح مقدمات دچار کنم، خیلی ساده و سرراست میپرسم: بهراستی چه نیازی به خواندن متون کلاسیک فلسفی و سیاسی است؟ یا، به تعبیر دیگر، آیا خواندن متونی از سدههای پیشین چیزی بیش از مشغولیتی روشنفکرانه و خاص آکادمیسینها و علاقهمندان حرفهای این حوزههاست؟ یا، بازهم، به عبارت دیگر، آیا متون و اندیشههایی متعلق به دوران، جوامع و زمانههایی گاه بشدت بعید میتواند ما را خطاب قرار دهد و در فهم زمانه و جامعهای بیشک صدچندان پیچیدهتر یاریمان کند؟
گمان میکنم یکی از رسالتهای هر خوانش جدیدی نشان دادن ضرورت، اعتبار، اهمیت، نقش و اثرات ابدی این دست متون در اتصال معاصر است. اما، درواقع، مسئله نه توضیح علل انتخاب یا علاقهای سوبژکتیو از سوی ما، که ترسیم مختصات کشش، نیرو و ظرفیتی است که این دست آثار به صورت ابژکتیو از آن برخوردارند و تو را، خواهناخواه، در میدان مغناطیسی خود گرفتار میکنند. مگر میشود «
گفتار در بندگی خودخواسته» دو لا بوئسی را خواند و شگفتزده نشد از لزوم تأمل دائمی نه صرفن به پاسخهای وی، که بیش از آن به پرسشی که وی تا ابد پیشرویمان مطرح میکند؟ مگر میشود «
رسالهی سیاسی» اسپینوزا را خواند و از کنار تنش رفعناشدنی بندگی/آزادی در بطن هر فرمی، هر جنبشی و هر کرداری در سطح اجتماع بهراحتی گذشت؟ و مگر میتوان «
شهریار» را خواند و در حیرت نشد از دامنهی گستردهی پیچیدگیها و رموز نهتنها سیاست کلان، که ریزترین و پراکندهترین وجوه عاطفی، اخلاقی و اجتماعی سیاست خرد؟
بدینسان، نهتنها خوانش کلاسیکهای عصر مدرن ضروری مینماید، نهتنها این کار را نمیتوان به نوعی دغدغهی آکادمیک و روشنفکرانه فروکاست، بلکه این دست آثار را هرگز نمیتوان کلاسیک، قدیمی و بعید خواند. چراکه موتوری ابدی در دل چنین آثاری در کار است که مدام آنها را پیش میراند و هر گاه که میخواهیم به فراسویشان برویم، درمییابیم که چند گامی از ما پیشی گرفتهاند. این همان نیروی مرموز و سحرآمیزی است که لویی آلتوسر در اشاره به آثار ماکیاولی از آن سخن میگفت، نوعی آشنایی غریب، بدنی از اندیشههای اسرارآمیز، پرکشش، تسخیرکننده، نافذ، حیرتانگیز و، سرانجام، برآشوبنده. پس، در نهایت، نهتنها خبری از رفع پیچیدگیها و سرگشتگیها نیست، که قرار است با سهولت و بداهت وداع کنیم. تازه شاید در این صورت بتوان امید بست که خوانندگان خوب چنین آثاری میتوان شد.
و، بیش و پیش از همه، چنین مدعایی در خصوص ماکیاولی صدق میکند، که همهچیز به او برمیگردد، که لحظهی ابدی تأسیس هر فهمی از قدرت در مقام نسبتی است که از پایین هستی را تقویم میکند، که نقطه چرخشی ابدی در گشودن باب تفکر - عملی است که بر ایجابیت هستی پیوسته مهر تأیید میزند، که غایت درونماندگار و ابدی هر جنبشی است که حتی در تاریکترین اعصار به رهایی از بربریت و برآمدن شهریار نو فراخوان میدهد، که موضعی ابدی است که «بر بارقهی امید میدمد» زیرا ریشهها را دریافته است و از همینرو او را نمیتوان خواند جز با رجعت به ریشهها: مخاطب - شدن، خوانندهی خوب - شدن، ماکیاولین - شدن.
از همینرو بود که لویی آلتوسر در خطابهی «
تنهایی ماکیاولی» بهزیبایی گفت: «نه تنها شارحان، بل خوانندگان معمولی نیز، میتوانند بر این امر شهادت بدهند. حتا امروز، هر کسی که لای صفحات
شهریار یا
گفتارها را باز کند، متونی که حال 450 سال از عمرشان سپری شده است، به عبارتی، گرفتار آن چیزی میشود که فروید نوعی آشنایی غریب، بعدی اسرارآمیز (Unheimlichkeit)، میخواند. بیآنکه بدانیم چرا، خود را مخاطب این متون قدیمی مییابیم، تو گویی متونی از روزگار خودمان باشند، گرفتارمان میسازند انگار، به معنایی، برای ما نوشته شدهاند، و به ما چیزی را میگویند که مستقیماً به ما مربوط میشود، بیآنکه دقیقاً بدانیم چرا. دی سانتیس در سدهی نوزدهم به این احساس غریب اشاره داشت، وقتی دربارهی ماکیاولی گفت که "او ما را در شگفتی فرو میبرد، و اندیشناک رهایمان میسازد". چرا چنین تسخیرشدنی؟ چرا چنین در شگفتشدنی؟ چرا چنین اندیشناک؟ زیرا تفکر وی، بهرغم خواست ما، به درونمان نفوذ میکند. چرا چنین اندیشناک؟ زیرا این تفکر تنها به شرطی میتواند به درونمان نفوذ یابد که آنچه را بدان فکر میکنیم مشوش سازد و ما را در شگفتی فرو ببرد. در مقام تفکری که قرابتی بینهایت با ما دارد، و با این حال هرگز با آن برخورد نداشتهایم، تفکری که واجد چنان قدرت شگفتی بر ماست که غرق در حیرتمان میسازد.» 📒
@Kajhnegaristan